سفارش تبلیغ
صبا ویژن
My world

In der Schule des Lebens erhält jeder ein vielfältiges Wissen.  

Die Lehre, wie man im Leben sein Brot verdient,  

Wie man sein Leben gestaltet,  

das Fach: Liebe,  

das Fach: Streit,  

das Fach: Kennenlernen,  

das Fach: Wie man in Trauer Abschied nimmt.  

Neben allen diesen Fächern und Lehren,  

neben alle guten und schlechten Noten,  

die du erhältst,  

Gibt es noch einen größeren Lehrer! 

Er begleitet Dich in allen Momenten lebenslang, 

Er ist in der Schule, aber nicht immer.  

Dieser lehrt Dich den ‘’Tod’’. 

Was Du aber dabei zu lernen hast, heißt: 

  “Leben” 

 


نوشته شده در دوشنبه 99/4/16ساعت 3:6 صبح توسط Ava.4A8 نظرات ( ) |

در کلاس روزگار،

درس های گونه گونه هست:

درس دست یافتن به آب و نان،

درس زیستن کنار این و آن.

درس مهر، درس قهر،

درس آشنا شدن،

درس با سرشک غم ز هم جدا شدن !

در کنار این معلمان و درس ها،

در کنار نمره های صفر و نمره های بیست،

یک معلم بزرگ نیز

در تمام لحظه ها، تمام عمر!

در کلاس هست و در کلاس نیست!

نام اوست: مرگ!

و آن چه را که درس می دهد،

« زندگی» ست!

فریدون مشیری

 


نوشته شده در شنبه 99/4/14ساعت 3:13 عصر توسط Ava.4A8 نظرات ( ) |

بیاید رو راست باشیم؛

چه قدر به آدم هایی که توی زندگیمون هستن وابسته ایم؟

چه قدر بدون اون ها میتونیم دووم بیاریم؟

چه قدر تنهایی زندگی کردن رو بلد هستیم ؟

چه قدر بلدیم دل کندن از هم دیگه رو ؟

من این و خیلی خوب بلد شدم....

اگر یه زمانی فکر می کردم بدون وجود آدم های اطرافم نمیتونم زندگی کنم یا زندگیم بیهوده میشه و افسرده،

الان میدونم که همه ی آدم هایی که توی زندگیم نقشی رو بازی می کنن، رفتنی هستن....

بعضی ها میرن زیر خروار ها خاک،بعضی ها رو مجبورم توی دلم دفن کنم و روشون خاک بریزم...

آدم های زندگی من خیلی هاشون رفتن، رفتنی که با درد و آه همراه بود.

با رفتن هرکدومشون من خم تر و خم تر می شدم، اون قدر آب شدم که خودم را دوباره ساختم.

ولی این بار طوری ساختم که دیگه وابسته نباشم،زیر همون خاکی که رفتن آدم ها دفنم کرده بود،دفنش کردم.

عشق و محبت و از دلم دور نکردم، اما دیگه وابسته کسی نیستم...

وابستگی چیز خوبی نیست، پر از درده....

نه وابسته کسی بشیم نه بزاریم کسی وابستمون بشه.

باور کنین وابستگی بد دردیه...

وقتی به کسی وابسته نیستی انگار آزادی، رها.....

من آزادم،خیلی وقته که آزادم،من آزادی ام رو می پرستم....


نوشته شده در پنج شنبه 99/4/5ساعت 1:7 صبح توسط Ava.4A8 نظرات ( ) |

یه زمانی یه حال و هوای غریبی داری، یه حالی مثل غروب خورشید...

یه حال غریب، پر از غم بی دلیل.
یه حالی که به بی علت ترین و بی دلیل ترین شکل ممکن اتفاق میفته.
یه حالی که فقط و فقط خودت میتونی معنیش رو بفهمی، و فقط خودت میتونی خودت و درک بکنی.
یه حال پر از درد، به سکوت مطلق که برات قابل شکستن نیست...

اما حیف، حیف از درک اطرافیان.

نمی‌تونی خودت باشی، نمیتونی خودت با همون حال بدت باشی.

به گفته ی اون ها حال بدت از روی نگرانی براشون مهم شده برای همین هجوم سوال های پیاپی: “چته؟ چی شده؟ چرا حرف نمیزنی ؟ هیچی که نمیشه؟

نمیشه که بی دلیل حالت بد باشه؟ حرفت بزن! چرا با ما حرف نمیزنی؟”

مجبورت می کنه به خاطر چند ساعت ا?زادی، به خاطر مدتی ا?رامش، به خاطر مجبور نبودن به توضیح دادن، بازی کنی. 

نقش بازی کنی، تا شب، تا سیاهی مطلق که تمام ا?سمون رو میپوشونه، تا وقتی که بی خیالی بقیه، تو رو به خلوت خودت و بهتر بگم به خودت دعوت می کنه.
به زمانی که دیگه احتیاج نداری نقش یک شخص شاد و بازی بکنی.
به شبی که فقط میتونی خودت، خودت و فقط خودت باشی....
با همون حالت بی دلیل غریب....


نوشته شده در شنبه 99/3/31ساعت 1:26 صبح توسط Ava.4A8 نظرات ( ) |

جنگ تدافعی عملی ست که ما در مقابل دشمنان خود که بی رحمانه بر ما هجوم می اورند، انجام می دهیم؛ تجاوز، عملی ست که دشمنان ما که بی رحمانه بر ما هجوم آورده اند، انجام می دهند؛

و بین این دو حرکت، جز در بخش هایی از صورت، هیچ شباهتی وجود ندارد. جنگ، دفاع از حریم است؛ تجاوز، درهم کوبیدن حریم. جنگ، از قصد تقرب به آزادی منشا میگیرد؛ تجاوز از قصد به محدود کردن آزادی.

آن چه نفرت انگیز  است، تجاوز است نه جنگ غیرتمندانه ی دلاورانه ی تدافعی؛ و از جنگ های تدافعی، هنوز هم، گریزی نیست مگر آن که به تسلیم و نامردی و فرزندکشی و ناموس فروشی رضابدهیم؛

به برده ماندن بچه هایمان.....

نادر ابراهیمی 


نوشته شده در شنبه 99/3/17ساعت 9:31 عصر توسط Ava.4A8 نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت