یک نفر نان داشت اما بی نوا دندان نداشت آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت آنکه باور داشت روزی می رسد بیچاره بود آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت دشت باور داشت گرگی در میان گله است گله باور داشت اما من نمیدانم چرا باور سگ چوپان نداشت یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود آن یکی با بار خر می رفت و خر پالان نداشت یک نفر فردوس را ارزان به مردم می فروخت نقشه ها کو داشت در پندار خود شیطان نداشت هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت یک نفر نان داشت اما بی نوا دندان نداشت... ! شعر: پرواز همای به خودت که میای می بینی رسیدی به یه حایی از زندگیت که نه راه پس داری نه راه پیش... افتادی وسط بازی ای که چاره ای جز بازی کردن نداری و تنها راه نجاتت فقط اینه که خوب بازی کنی گاهی اوقات یک اتفاق های اشتباهی توی زندگیت میفتد که خیلی اذیتت می کند به خاطر همین تصمیم میگیری از آن ها درس بگیری و دیگر تکرارشون نکنی . گاهی اوقاتم هست یه آدمایی وارد زندگیت میشن که تمام وجودت را نابود می کنن, احساساتت و باورات و از همه مهم تر حال خوبت را ...... آن هم با وجود تمام محبت هایی که به آن ها کردی, با وجود تمام ارزشی که برایشان قائل شدی و در آخر با تمام حال خوب و خنده هایی که به آن ها هدیه کردی این دفعه تصمیم میگیری این آدم ها را از زندگیت بیرون کنی و هیچ وقت دیگر به آن ها فکر نکنی, و شاید هم تصمیم بگیری که همیشه از آن ها متنفر بمانی... وقتی آرام آرام خودت را زدی به موج بیخیالی و فراموشی وقتی تازه سعی داری موفق بشوی حال دلت را خوب کنی , یک جرقه باعث میشود این موج تو رو به ویرانه ی اولت برگرداند... وقتی داری خودت را قانع میکنی که به تو بدی کرده, ولی برای اینکه حرف خودت را باور نکنی خودت را هم به اندازه ی او مقصر جلوه میدهی .. وفتی در جنجال تنفر و دلرحمی , مغزت تنفر را انتخاب می کند و قلبت در برابرت می ایستد و دست از اتحاد با تو میکشد, حس می کنی درونت ویرانه تر از آنچه که بود شد.... حال بدی ست وقتی توان فهمیدن حال خودن را نداشته باشی و جرئت راست گفتن به خودت را هم نداشته باشی.... سخت است دلت برای کسی به رحم بی یاید که تو را در ثانیه ای بی ارزش ترین آدم زندگیش خطاب می کند. خلاصه اش کنم من از خود شاکی ام , یا بهتر بگویم از دلم شاکی ام.. از دلی که نمیفهمد کسی که با تو اینگونه رفتار می کند ارزش دل سوزی ندارد, ارزش غمگین بودن را هم ندارد حتی ارزش دوست داشتن را هم ندارد.... ولی باید بفهمد, نه؟ باید بفهمد, که این وصف اتفاق ها, فقط ارزش یک تجربه و یک فراموش شدن را دارد......... من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم چاقم، لاغرم؛ قد بلندم، کوتاه قدم؛ سفیدم؛ سبزه ام همه به خودم مربوط است… مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن روزنامه ی روز شنبه زباله روز یکشنبه است زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی هر جور که باشی، حرفی برای گفتن دارند. شاد باش و از زندگی لذت ببر چه انتظاری از مردم داری ؟ آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند …
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |