یه زمانی یه حال و هوای غریبی داری، یه حالی مثل غروب خورشید... یه حال غریب، پر از غم بی دلیل. اما حیف، حیف از درک اطرافیان. نمیتونی خودت باشی، نمیتونی خودت با همون حال بدت باشی. به گفته ی اون ها حال بدت از روی نگرانی براشون مهم شده برای همین هجوم سوال های پیاپی: “چته؟ چی شده؟ چرا حرف نمیزنی ؟ هیچی که نمیشه؟ نمیشه که بی دلیل حالت بد باشه؟ حرفت بزن! چرا با ما حرف نمیزنی؟” مجبورت می کنه به خاطر چند ساعت ا?زادی، به خاطر مدتی ا?رامش، به خاطر مجبور نبودن به توضیح دادن، بازی کنی. نقش بازی کنی، تا شب، تا سیاهی مطلق که تمام ا?سمون رو میپوشونه، تا وقتی که بی خیالی بقیه، تو رو به خلوت خودت و بهتر بگم به خودت دعوت می کنه. جنگ تدافعی عملی ست که ما در مقابل دشمنان خود که بی رحمانه بر ما هجوم می اورند، انجام می دهیم؛ تجاوز، عملی ست که دشمنان ما که بی رحمانه بر ما هجوم آورده اند، انجام می دهند؛ و بین این دو حرکت، جز در بخش هایی از صورت، هیچ شباهتی وجود ندارد. جنگ، دفاع از حریم است؛ تجاوز، درهم کوبیدن حریم. جنگ، از قصد تقرب به آزادی منشا میگیرد؛ تجاوز از قصد به محدود کردن آزادی. آن چه نفرت انگیز است، تجاوز است نه جنگ غیرتمندانه ی دلاورانه ی تدافعی؛ و از جنگ های تدافعی، هنوز هم، گریزی نیست مگر آن که به تسلیم و نامردی و فرزندکشی و ناموس فروشی رضابدهیم؛ به برده ماندن بچه هایمان..... نادر ابراهیمی
یه حالی که به بی علت ترین و بی دلیل ترین شکل ممکن اتفاق میفته.
یه حالی که فقط و فقط خودت میتونی معنیش رو بفهمی، و فقط خودت میتونی خودت و درک بکنی.
یه حال پر از درد، به سکوت مطلق که برات قابل شکستن نیست...
به زمانی که دیگه احتیاج نداری نقش یک شخص شاد و بازی بکنی.
به شبی که فقط میتونی خودت، خودت و فقط خودت باشی....
با همون حالت بی دلیل غریب....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |