الان مثل یک قلم بدون جوهر شدم .یعنی یه فکر بدون ایده .یه مغز بدون کارکرد .... نداشتن ایده برای نوشتن یک متن . الان فهمیدم نویسنده ها چه کار سختی انجام میدن ،پیدایش یه ایده ،پر و بال دادن به اون و بعد خلق یک داستان یا یه شخصیت . سخت ترین کار و لذت بخش ترین کار توی دنیا نوشتنه،نوشتنه چیزی که از فکرت می گذره یا حسی که درونت جریان داره . اینجاست که همه چی به قدرت تخیل تو بستگی داره... قدرتی که باعث میشه نوشتت جذاب تر بشه و خواننده محو اون.... اینم از حرف های بی ربط یه ذهن بدون جوهر...... آری شکست خورده ام اما گلایه نیست آری شکست خورده ام اما صلاح بود گاهی طریق اوج گرفتن صعود نیست یوسف اگر عزیز شد از لطف چاه بود امیرحسین اثناعشری اینکه بخوای پا بزاری روی قلبت و دلت ،بعد فقط با مغز و منطقت تصمیم بگیری ؛خیلی سخته .... تا الان باور نمیکردم ،تا وقتی که خودم رسیدم به این دوراهی . دوراهی خیلی سخت . که باید تو چشمای کسی که قلبت براش می تپه و دلت براش میره زل بزنی و با منطق و ذهنت جواب بدی . همونطوری که تمام بدنت داغ شده و ضربان قلبت از بودن کنار اون بالا رفته ، پا بزاری روی تمام احساست و در ثانیه ای که درونت جنگه از بیرون عادی به نظر بیای و با کمال ارامش و قاطعیت ، حرف های منتخب منطقت و ذهنت رو بزنی فقط به خاطر اعتقادت .... از انجام دادن این کار و گرفتن این تصمیم مطمئنی ،چون اون عقیدته ،معیارته و باورت.... بعد از اینکه جوابش و میدی و میگذره ،توی یه ثانیه از شدت ناراحتی به باورت شک می کنی . ولی آخر می فهمی همون باور آیندت و نجات میده . سخته آدم گاهی بخاطر باوراش از احساساتش بگذره ولی ارزشش و داره....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |