میترسم می ترسم از اینکه امروز حرفهایم را بزنم و تو فردا به ان برسی... انقدر سرسری از خیلی چیز ها گذشتیم که دیگر خیلی چیز ها تکرار نشد.... بعضی ها برای ساختن زندگی نیستند باید با ان ها خاطره ساخت شاید هم روزی جمله ای... لحظه هایی هست که دوست دارم کمی تو را فراموش کنم و خودم را تجربه کنم .... فکر کردن به تو فقط همه چیز را سخت تر می کند. میترسم از اینکه امروز به تو فکر کنم و سال دیگر دلم برای تو تنگ شود.... ثانیه هایی در زندگی هست که دلم می خواهد تماسی با روزگار بگیرم و بگویم حلالش کردم و در نهایت یک زنگ به خدا و یک خداحافظی در سکوت... اما ساختار آفرینش من هر ثانیه اش امید بوده و خواهد بود. امید به ثانیه هایی که خدا نازم را دوباره می کشد و مادرم مرا دوباره هفت ساله میبیند.. فرهاد نجفی امروز تو کلاس داشتیم در مورد "وحدان" حرف میزدیم معلممون یک سوال مهم مطرح کرد گفت به نظرتون وجدان با انسان متولد میشه و یا وجدان توسط تربیت و رشد به وجود میاد؟ من گفتم به نظرم هر دوشون مهم هستن. وجدان در وجود هر انسان متولد میشه و کشف میشه و توسط خود فرد بزرگ میشه یا کشته میشه... همه چیز بستگی به خودمون داره.... نظر شما چیه؟ ایا وجدان در وجود انسان به دنیا می اید یا با رشد و تربیت در انسان به وجود می اید؟ انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند... حتی از فاصله های دور.. از انتهای افق های دور و نزدیک... انگار جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند... یک روزی... یک جایی است که باید با هم، برخورد کنند... آنوقت... میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق... اصلا میشوند هم شکل... مهرشان آکنده از همه... حرفهایشان میشود آرامش... خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان... نباشند دلتنگشان میشوی... هی همدیگر را مرور می کنند... از هم خاطره می سازند... مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند...و یادمان باشد... حضور هیچکس اتفاقی نیست...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |